یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.

روزی روزگاری در زمان‌های دور، آدم بدهای روس که به کشور ما حمله کرده بودن، یه روز دلشون به حال ما می‌سوزه و یه ساختمون چکشی توی یه گوشه درست می‌کنن. از قضای روزگار، مدت زیادی نمی‌گذره که پشیمون می‌شن و به جای خراب کردن اون ساختمون که محل جستن علم و دانش بوده، یه شکنجه‌گاه درست می‌کنن. اما یه مدت بعد هم می‌فهمن که بعضی زندانی‌ها بچه‌های خوبی بودن و بعد شکنجه حقشونه که آزاد بشن. پس یه بیمارستان هم کنار اون شکنجه‌گاه می‌سازن. اما از اونجایی که گلچین روزگار می‌ره سراغ بچه‌های خوب و نازنین، آدم‌های زیادی توی اون بیمارستان می‌میرن. اون‌ها هم که نمی‌دونستن با این همه جسد چیکار کنن، به ناچار یه سردخونه هم همون اطراف درست می‌کنن. القصه چرخ روزگار می‌چرخه و ملت غیور و ذکاوتمند ایران زمین متوجه کارهای بدِ این روس‌های بی‌تربیت می‌شن و تمام ریسمان‌هاشونو پنبه می‌کنن. بعدش هم که مشخصه، روس‌های بی‌تربیت دمشون رو می‌ذارن رو کولشون و می‌رن و می‌مونه یه ایران و یه ساختمون چکشی و یه بیمارستان و یه شکنجه‌گاه و یه سرخونه تنگش. مردم ناقلای ایران پیش خودشون می‌گن خب چیکار کنیم؟ و بعدش  که لامپ بالا سرشون روشن شد، تصمیم می‌گیرن ساختمون چکشی رو گسترش، بیمارستان رو توسعه، و شکنجه‌گاه و سردخونه رو با خاک یکسان کنن. بعدشم که به دلیل بی‌کفایتی‌های شاهِ بی‌ادب، همون ناقلاهای ایرانی انقلاب می‌کنن و دورانی از شکوه و سرور در این سرزمین آغاز می‌شه. 

جویندگان علم هر سال برای رسیدن به این ساختمون چکشی خوشگله و زندگی توی پانسیون‌های لوکسی که جای شکنجه‌گاه و سردخونه ساخته شد سر و دست می‌شکوندن. اما اون بیچاره‌ها که خبر نداشتن اینجا چندتا جنازه نگه‌ داشته شده یا چندتا عضو از بدن کسی قطع شده. اصلا برای همین از دیدن کرم و حشره و لارو و پروانه توی اتاق و کمد و وسایلشون تعجب کردن و چندششون شد. 

سلام.

یکی از اون جوینده‌ها من هستم:)...

 

 

پی‌نوشت: تمام این ساختمونا از زمان شاه موندن. 

پی‌نوشت: یه وقت فکر نکنین بعد دیدن اون همه حشره سازش کردیم. نه خیر. نصفه شبی کوچ کردیم یه خراب شده‌ی دیگه تا اتاق‌های قبلیمون سم پاشی بشه. 

پی‌نوشت: حالا وسط این گیر و دار تولد یکی از هم اتاقی‌هامم بودD: با کرما گروه کر تشکیل و سرود تولدت مبارک سر دادیم^^

پی‌نوشت: حالا خوبه سوسک نداره. یا خدا، اگه هزارپا داشت چی؟... گرخ به تنم افتاد~~~ 

پی‌نوشت: خیلی وضع کثافت و دستمالی‌ای به نظر می‌اد نه؟ ولی خوش می‌گذره به همین برکت. اصلا اینقدر شاد و خرمیم کنار هم. تازه امید به زندگیمونم افزایش پیدا کرده. بعد این چند روز مطمئن شدم اگه زامبی‌ها حمله کنن سگ جون‌تر از اینم که همون روزای اول بمیرم~~~