خب... سلام و درود بهتون^-^\

اولا که یه لپ‌تاپ جدید خریدم چون قبلی به فنا رفته بود کاملا[: ... و خب اصلا به سیستم و صدای کیبورد این جدیده عادت ندارم و سرعت تایپم به طرز مزخرفی اومده پایین، تازه کیبوردش برچسب های فارسی نداره و در نتیجه بر اساس عادت و بدون نگاه کردن به کیبورد دارم می‌نوستم *خنده ریز تمشاخی*

خب... از بحث دور نمی‌شم، امروز روز فوق‌العاده‌ای برام بود؛ در واقع از دیشب که تبریک گفتن‌های سافت و کیوتتون شروع شد و تا همین چندی قبل ادامه داشت و بیاید در مورد این که چقدر بابتشون احساس خوشحالی کردم اصلا صحبت نکنم چون زبونم قاصره(": ... از تمام کسایی که بهم تبریک گفتن و سعی کردن به هر نحوی خوشحالم کنن ممنونم و می‌خوام بدونین که این خیلی برام ارزش داره(": ...

خب... امروز 18 سالم شد، یعنی به سن قانونی رسیدم و به قول کیدو حالا دیگه با خیال راحت شبا می‌تونم برم الکل بزنمXDD... 

و حقیقتش وقتی که الان به سال قبل نگاه می‌کنم، می‌بینم 17 سالگیم با وجود تمام سختی هایی که داشت یکی از قشنگ‌ترین سال های زندگیم بود و به طور قطع می‌تونه یکی از تاثیر گذار ترین ها هم باشه چون تجربیات جدید زیادی توی اون یه سال به دست آوردم جوری که اگه الان خود سال قبلم رو ببینم کلی حرف برای گفتن دارم براش(((= ... و حقیقتا وقتی تولد امسالم رو با سال قبل مقایسه می‌کنم... تفاوت‌های زیادی وجود داره... 18 سالگی حتی جشن تولدش هم متفاوت بود... در واقع از وقتی یادم می‌آد ما هیچوقت عادت نداشتیم جشن بگیریم... فقط یکی دوتا از فامیل های خیلی نزدیکمون رو دعوت می‌کردیم و دور هم یه کیکی می‌خوردیم و یه شمعی فوت می‌کردیم... برخلاف سال قبل؛ امسال دیگه از مخفی کاری و سورپرایز و این چیزا خبری نبود؛ هیونگ و کیدو با هماهنگی قبلی اومدن خونمون و به همراه دوتا از دختر عمو هام شام درست کردیم (هیسسس!!! سکوت کنید و اصلا توجه نکنید به اون بوی روغن سوخته^^) و بعدشم بازی کردیم و کلی عکس گرفتیم و مسخره بازی درآوردیم(": ...

توی دنیای مجازی هم کسایی بودن که بهم تبریک بگن؛ برام نقاشی بکشن ادیت درست کنن یا هرجور تبریک مجازی دیگه ای، از یه کامنت ساده ی کوچولو تا کسایی که پست یا استوری گذاشتن برام؛ همشون از ته ته قلبم خوشحالم کرد و ممنونم که به فکرم بودین(": ... نمی‌خوام تک به تک اسم همه رو بیارم چون نمی‌خوام این وسط کسی از قلم بیوفته... ولی از همتون ممنونم(": ...

از حالا به بعد جدی جدی دیگه یه آدم بالغ محسوب می‌شم T-T... 


 

پی‌نوشت: کیدو وقتی تو راه خونمون بود بهم پیام داد که یه لباس هات بپوش و خودتو خوشگل کن داریم می‌آیم*-* بعد چیزی که من پوشیده بودم شامل یه لباس کاسپلی سایلر مرکوری بود"-" آقا خب خیلی حس عجیبی داره دیگه قبول کنین"-"... تو یه همچین چیزی بپوشی و بقیه حضار یه لباس تر تمیز و پوشیده و برازنده تنشون باشه"-"... فک کنم اولین بارم بود که دامن اینقدر کوتاه می‌پوشیدم"-"... تازه آخرشم داف نشدم T-T... (و البته الانم پام در اثر عوارض پاشنه ی 12 سانتی داره ناله می‌کنه^^) 

وقتی حتی توی تولد 18 سالگیمم دست از مسخره بازی بر نمی‌دارم و همچنان گاگول ترین عضو جمع محسوب می‌شم

 

پی‌نوشت: کادویی که خودم به خودم دادم اون کاور فیوز نقاشی شده بود^^ نمی‌دونم چرا یهویی احساس بیش‌فعالی کردم و تصمیم گرفتم روی کاور فیوز برق شب پرستاره رو بکشم"-"... با رنگ اکریلیک... و آره کم کم این خونه قراره به موزه‌ی ونگوگ تبدیل شه^^

پی‌نوشت: وای وای وای! می‌دونین کیدو چی بهم داد؟ ورژن انگلیسی قفس پادشاه! King's Cage!!! عملا جیغ کشیدم با دیدنش^^

پی‌نوشت: خیلی یهویی همه چیز آبی شد... ینی انگار از قبل برنامه ریزی شده بود... حتی کیک و کبریت‌ها هم آبی بودن... شاید وقتش باشه پدرکشتگی هامو با این رنگ بذارم کنار"^"

پی‌نوشت: امروز دقیقا 5 دیقه‌ی آخر کلاس مطالعه حاضر بودم و استاد در کمال ناباوری غیبت نزد برام^-^ (اگه نمی‌دونستید باید بگم "مطالعه" اسم یکی از درسامه"-")