از اونجایی که فهمیدم یک تنبل بی خاصیت تشریف دارم و تعداد دفعاتی که خواب موندم از دستم در رفته، طی یه تصمیم بخردانه الان دارم همراه نوشتن صبونه میخورم تا بتونم حداقل بیشتر صرفه جویی در زمانم بنمایم|:
امروز هم دقیقا یه ساعت خواب موندم... البته دیشب خیلی خسته بودم اون درسته، ولی بازم امروز زیاد از حد خوابیدم، و خب تا حالا اینقدر سریع صبونه آماده نکرده بودم XD
ینی یه کلمه مینویسم، دوتا گاز میزنم|: الان خوبه کیبورد لپ تاپ خیلی سوراخ سمبه نداره وگرنه اگه برعکسش میکردی با خرده نون هایی که از توش میریزه میتونستی مردم قحطی زده ی سومالی رو قشنگ سیر کنی||:
دیشب داداشم گیر داده بود که باید بیای باهم یه فیلم ببنیم، من بهش گفتم پسرجان من درس دارم نمیتونم|: اونم کلی گیر داد که نه باید پاشی بیای، منم که خب بدم نمیومد گفتم اگه یه فیلم خفن باشه هستم!
اینقدر خوشحال شد با دهن باز زبونشو این ور اون ور تکون میداد میفگت زبونمم داره شادی میکنهXD
این بچه یه چیزی میزنه باور کنین، این حرکات از یه آدم عادی بر نمیاد XD
امروز روز شونزدهم شرح حال نویسیه و خب الان خیلی یهویی فهمیدم این چیزی که گفتم چقدر به سوال امروز ربط داره XD
پی نوشت: بعضی وقتا هم واقعا چیزی برای پی نوشت کردن ندارم ولی اصن احساس کمبود میکنم بدون پی نوشت، میدونم که شمام حس کمبود میکنید|:
پی نوشت: همچنان دارم صبونه میخورم|:
سوال امروز اینه:
×*آخرین فیلمی که تماشا کردی چه بود؟ آیا آن را پیشنهاد میکنی؟ چرا آره و چرا نه؟ با چه کسی و کجا فیلم را دیدی؟ آیا خاطره ای از قبل یا بعد از فیلم به یاد داری؟
دیدید گفتمXD
خیلی خوب، همین دیشب بود که داداشم منو کشون کشون برد گفت که فیلم ببینیم، خیلی عالی و ریلکس طور لم دادم روی مبل و داداشم ناگهان دزدان دریایی کارائیب رو باز کرد گفت ببنیم خفنه...
خب من خودم میدونم خفنه|: و مدیونید اگه فک کنید ندیده بودمش|: ... نه مدیون نیستید چون واقعا ندیده بودم -.-
و همونطور که انتظار میره خیلی خوشم اومد XD
بعد حالا مادربزرگمم اومده بود خونمون با یه نگاه "اینا فازشون چیه؟" ی خاصی شروع به دیدن کرد، بعد همینجوری که داستان مخوف تر میشد مادربزرگم چشماشو ریز تر میکرد و بعد اونجایی که برای اولین بار خدمه ی مروارید سیاه رو زیر نور ماه نشون داد، (همونجا که اسکلتی و اینا بودن) یهو تعجب کرد برگشت سمت ما: اینا چه مزخرفاتیه نگاه میکنین؟|:
بعد حالا مادربزرگ من فارسیش خیلی خیلی ضعیفه، یه مقدار میفهمه و چن تا جمله میتونه بگه. برا همون کلا از سر تا ته داستانو نفهمید]=... البته همیشه همینجوری فیلم نگاه میکنه، یادم میاد اون قبلنا که برای اولین بار جومونگ میداد و همه نگاه میکردن، مامانبزرگم همیشه میومد پیش ما و هی دم به دیقه میپرسید: این چی گفت؟ اون چی گفت؟ ... ای خدا XD
البته ما هیچوقت جومونگ رو تا آخر ندیدیم، چون یه بار دوتا خونواده برای گردش رفته بودن جنگل فندقلو بعد یه نوزاد کوچیک هم داشتن. بعد برگشتنی با عجله اومدن خونه تا بتونن جومونگ ببینن، بعد یادشون رفته بچه مونده تو جنگل|||:
فرداش وقتی پیداش کردن یه درخت رو بغل کرده بود و دکترا گفتن سه بار سکته کرده]=... البته ما این خبر رو تو اخبار شنیدیم، ولی خب همون باعث شد دیگه کسی تو خونه ی ما جومونگ نبینه. تازه هر دفه که میریم بیرون و میخوایم برگردیم مادربزرگم یه ساعت حاضر غایب میکنه افرادو تا مطمئن بشه همه هستن XD...
اهم '-'... از جک اسپارو رسیدم به جومونگ'-'...
ولی خیلی جالبه که هر دوشون با ج شروع میشن نه؟ '-'...
خلاصه که آره دیگه... امشب هم احتمالا بعدیشو ببینم *-*...
پی نوشت: ننگ به نیرنگ فیزیک|:
پی نوشت: همچنان دارم صبونه میخورم|:...XD
پی نوشت: فقط منم که حس میکنم تو این پست کم زر زدم یا واقعا همینجوریه؟|: