بچگی های من بیشتر از مامان بابام، پیش مادربزرگم سپری شده.
مامان بابا جفتشون معلمن. روزایی که کوچیک بودم، مثلا زیر پنج سالم بود اونقدری وقت نداشتن که بیان باهام بازی کنن یا هرچی. قبل از ظهر که مدرسه بودن، بعد از ظهر هم بابا سرگرم کلاسای سنتور و مامان درگیر کلاسای نقاشی و مسابقه های هنری و داوری و هزار تا چیز دیگه. تازه کارای خونه هم بود، اون یه ذره اوقات فراغتشونم صرف استراحت میشد.
برای همین بود که بیشتر پیش مادربزرگم بودم. و اتفاقا ترکی حرف زدنمو مدیون اونم. چون میدونین، مادربزرگم فارسی بلد نیست. جدی جدی بلد نیست، ینی در حد خیلی خیلی ابتدایی بلده. اونقدر که موقع فیلم دیدن مدام از ماها میپرسه که فلانی چی گفت؟ و ما براش ترجمه میکنیم و اصلا برای همینم هست که ترکی حرف زدن من یه مقدار پیرزنیه، ینی مثلا یه بچه ی فنچول چهار ساله رو تصور کنین که از کلماتی استفاده میکنه که پیرزنا موقع غیبت کردن استفاده میکنن((=... خب خندهداره یه مقدار، و یادمه که اون موقع ها هم خیلی وقتا مامانم خندش میگرفت به مدل ترکی حرف زدنم.
(هرچند بهم اجازه نمیداد توی خونه ی خودمون ترکی حرف بزنم. مدام میگفت فارسی حرف بزن! این کارو میکرد که فارسی حرف زدنم لهجه دار نباشه. چون اینجا اکثرا اینطوریه، توی مدرسه -مخصوصا ابتدایی- هیچکس با اونایی که فارسی رو با لهجه ترکی حرف میزنن دوست نمیشه. ینی یه جورایی طرد میشن و اینا. مامانم نمیخواست اونجوری شم. بعد از کلاس اول دیگه آزاد بودم هرجور میخوام حرف بزنمD:)
خلاصه...
مادربزرگم یه رادیوی عهد بوقی داره. هنوزم که هنوزه از اون استفاده میکنه. اصلا نمیدونم کی خریدتش.
یه اتاق پشتی جادویی هم هست تو خونشون، ظاهرش شبیه انباریه ولی انگار یه ماشین زمانه رو به چهل، پنجاه سال قبل. یه کمد هست که توش پره از نوار کاسِت هایی که به ردیف چیده شدن. بیشترشون مال بابامن. موسیقی و آواز سنتی، یه کلکسیون کامل از کاسِت های شجریان!
یه جعبه توی اون کمد بود که توش پر از کاسِت های بچگونه بود. یادمه اون روزا وقتی از خواب بیدار میشدم و صبونمو توی آشپزخونه میخوردم سریع رادیو رو به برق وصل میکردم و قوطی کاسِت هارو میآوردم. یکی از بزرگترین دغدغه هامم این بود که امروز به کدومشون گوش بدم؟
یادمه قصه ی مورد علاقم در مورد یه شتر بود که توی بیابون یه تیکه نون پیدا میکرد و بعدش به دنبال آب میرفت. اونقدر میرفت تا به یه آبادی میرسید. حیوونای دیگه ای هم بودن، ولی چیز بیشتری یادم نیست.
ولی صدای گوینده و آهنگی که اولش پخش میشد رو خوب یادمه. هنوز با کیفیت خوبی تو گوشمن هرچند مطمئن نیستم آقای گوینده با اون صدای شیرین و گرمش دقیقا چی داره میگه (=
تازه یه علاقه ی خاصی هم به این داشتم که خرت خرت نون خشک بخورم حین گوش دادن بهش، چون اون شتره هم نون پیدا میکرد...
در واقع، اونقدر بچه بودم که اصلا نمیدونستم "آبادی" ینی چی! فکر میکردم یه جایی مثل حمومه! (جر خوردن*)
آخه میدونین، حموم رو هم با مادربزرگم میرفتم. دقیقا پنجشنبه ها حموم میرفتیم. ولی نه حمومِ داخل خونه، حموم عمومی.
اون حموم هنوزم هست. تا قبل از کرونا مادربزرگم همچنان میرفت. در ورودیش هنوز چوبیه و پله های بلند با شیب تندی داره. رختکنش هم همونجوری قدیمی و سنتیه. یه سری کمد چوبی کنار همن، یه سکو جلوشون هست و روش گلیم پهن شده، ملت اونجا لباساشونو میپوشن. و نه، هیچ پرده ای وجود ندارهD": حتی کمد های چوبی قفل هم ندارن، برام جالبه که مردم اون زمان اینقدر به هم اعتماد داشتن.
در عوض یه خانوم پیری بود که همیشه دم در مینشست و تا جایی که یادمه برای هر نفر دویست تومن میگرفت و حواسش به همه چیز بود، هر کسی هم طلا یا چیز ارزشمندی داشت بهش میسپرد و موقع رفتن ازش میگرفت.
الان که دارم بهش فکر میکنم، حتی اون روزا هم اونقدرا به دیدن تلوزیون و برنامه کودک علاقه نشون نمیدادم، ینی شاید هم میدادم، ولی تا وقتی که کاسِت و رادیوی مادربزرگ دم دستم بود، سراغ دکمه ی روشن تلوزیون نمیرفتم.
پینوشت: سمر مدیونی فکر کنی با گذاشتن عکس کاسِت هات یاد دوران طفولیتم افتادم و شدیدا دلم برای روزایی که هنوز چای شیرین میخوردم تنگ شده(":
پینوشت: نمیدونم چند ساله که توی چاییام قند یا شکر نمیریزم و همونجوری زهرماری میخورمشون:|...
پینوشت: رادیو ی مادربزرگم هنوز در قید حیاته ولی حقیقتا نمیدونم کاسِت هایی که بهشون گوش میکردم کجان دقیقا... باید پیداشون کنم...
پینوشت: خورشید پــوشتش به ماست، تاحالا میدونستید؟!
پینوشت: شما "خاتون" رو نگاه میکنین؟ فکر کنم اولین سریال ایرانی ایه که اینقدررر خوشم اومده ازش! خیلی قشنگه، جدا. به نظرم حتما ببینیدش... حتی اگه مثل خودم خیلی با سریال ایرانی حال نمی کنین؛ ارزششو داره(": (البته درحال پخشه، هر دوشنبه یه قسمتش میآد :_:)
پینوشت: پاییز داره میآد... و فکر کنم تنها فصلیه که همیشه براش کلی هیجان دارم TT... پاییز خیلی قشنگ نیست؟(":
پینوشت: شما بچه بودید کاسِت داشتید یا گوش میکردید بهشون؟(":