درود بهتون!*-*...

یه مدتی می‌شه که درست حسابی پست نمی‌ذارم... دقیق‌تر بگم انگار قبل از این که به خاطر کنکور وبمو ببندم خیلی خلاق‌تر و هیجان‌زده تر پست می‌ذاشتم و الان انگار اصلا هیچی برای گفتن ندارم و این غم‌انگیزه چون... نمی‌خوام دیگه(": ... ینی چی خب... اصن احساس گناه می‌کنم...

چیزی که الان اومدم در موردش حرف بزنم امتحان عملیه!...

می‌دونید یا نه من امسال برای اولین بار کنکور دادم، علی‌رغم این که رشته دبیرستانم تجربی بود کنکور هنر و زبان هم شرکت کردم که رتبم تو اون دوتا خیلی خیلی خوب اومد برعکس تجربی:/...

خلاصه... هنر یه امتحان عملی هم داره و در نتیجه ملاک قبولی توی دانشگاه فقط رتبه کنکور نیست و نمره ی امتحان عملی اتفاقا از نتیجه کنکور تاثیر بیشتری داره... خیلاصه که من از حدودا دو هفته بعد کنکور شروع کردم و همراه با کاهلی های فراوان برای این امتحان عملی تمرین نمودم (که البته بیشتر این امتحان عملی رو یه بهونه برای غارت وسایل نقاشی و طراحی مامانم و صاحب شدن چیزای جدید می‌دونم ولی خب مهم باطنه... اصلا شما که می‌دونید من چقدر زلال دلم... مگه نه؟)

سه سال اخیر به خاطر کنکور واقعا وقت نداشتم درست حسابی نقاشی بکشم واسه همون افت شدیدی داشتم نسبت به چیزی که قبلا بودم ولی برخلاف سال های گذشته که به صورت خودجوش نقاشی کشیدن یاد گرفته بودم، این بار از روی کتاب تمرین کردم و خب... با این که هنوزم کلی ایراد دارم ولی نسبت به اولین اتود هام پیشرفت خوبی داشتم...

از امروز بگم!...

اولا که باز می‌خواستم ولاگ بگیرم ولی خواب موندم D:

ده دیقه مونده به شروع امتحان تازه رسیدم جلوی ورودی دانشگاهی که امتحان توش برگذار می‌شد (و بیاید فاکتور بگیریم از این که اگه قبلش اشتباهی وارد حوضه پسران نمی‌شدم احتمالا زودتر می‌رسیدم:/ چطور تونستم اینقدر حمال باشم؟ واقعا به ذهنم نرسید چرا اینجا همه پسرن؟:/)

و نگهبان اونجا نذاشت وارد شم چون کیف داشتم"-"... و برخلاف چیزی که مامانم گفت بردن کیف غیرمجاز بوده گویا. و فقط منو تصور کنید تو اون هوای گرم رفتم کیفمو دادم به امانت‌داری و تمام مدادرنگی و مداد طراحی و باقی چیزامو گذاشتم روی تخته شاسی و دارم بدو بدو این ور اون ور می‌دوئم که صندلیمو پیدا کنم:/ (آخرشم نکردم، مراقبه خودش یه صندلی آورد گذاشت جلوم گفت پارمون کردی بشین نقاشیتو بکش:|)

و آما! 

موضوع حدس می‌زنید چی بود؟

در واقع 3 خط موضوع داشت:|
"تصور کنید یه استاد مجسمه سازی توی کارگاهش داره یه مجسمه ی یه متری برای نمایشگاه بزرگذاشت مدافعان سلامت می‌سازه و 2 تا از شاگرداش دارن با تعجب نگاهش می‌کنن" 

'-'...

حدس می‌زدم یه موضوعی بدن که به طریقی به کرونا و سلامتی و اینا ربط داشته باشه... ولی آخه استاد مجسمه سازی و 2 تا شاگرد گاگول؟:|...

اِنی‌وی... 5 صفحه ی اول رو اتود زدم فقط... و بعدش نقاشی اصلی رو کشیدم که خب در کمال شگفتی خیلی راحت تر از چیزی که توی خونه تمرین می‌کردم تونستم از پسش بر بیام!^-^... 

اگه نمی‌دونستید مامان و بابای من جفتشون هنر خوندن، و این ینی اونا هم این امتحانو زمان خودشون دادن. (البته مال بابام عملی نوازندگی بود) ولی مامانم می‌گه خودش هم اینطوری بوده ینی توی خونه کلی با سر و کله ی نقاشی ور می‌رفته تا بتونه یه چیزی بکشه ولی سر جلسه خیلی براش راحت بوده'^'... 

و طبق معمول... من آخرین کسی بودم که جلسه رو ترک کرد._.

همه رفته بودن، ینی قشنگ سالن خالی بود خود مراقب هم رفته بود اون ور داشت نمی‌دونم چیکار می‌کرد._. ... بعد من با آرامش نشسته بودم خرت خرت مدادمو تراش می‌کردم:|

آخرش با چنگ و دندون گرفتن ورقه رو ازم T-T... (چرا واقعا اینقدر طول می‌کشه؟ بقیه خیلی سریع تمومش کردن...)

ینی یه "برو گمشو دیگه با اون نقاشیت" ـه خاصی تو چشمای مراقب بود:| کلا خوبی ماسک اینه که آدم چشمارو بهتر در می‌یابه...

اوه اینم بگم که 3 ساعت و نیم وقت داشتیم...

و یه چیز بامزه بگم!...

مامانم زمانی که خودش می‌خواسته امتحان بده فقط یدونه مداد طراحی داشته و اونم توی خیابون از رو زمین پیدا کرده بوده._. و خب چون اونم رشتش تجربی بوده و بعدا از طریق کنکور هنر رفته دانشگاه هنر خونده اطلاعات زیادی از ابزار و اینا نداشته، بنابراین با همون یدونه مداد طراحی سر می‌کرده XD... ولی می‌دونید؟ بادآورده رو باد می‌بره! قبل ورود به جلسه مداد طراحیش بدون این که خودش بفهمه از دستش می‌افته و گم می‌شه و سر جلسه می‌فهمه که عع! مداد نداره! و خلاصه به زاری می‌پردازه... و مراقب وقتی می‌بینه که داره گریه می‌کنه بهش یه مداد قرض می‌ده D:

به همین خاطر هی بهم گوشزد می‌کرد که مدادت یادت نرفته؟ مدادتو آوردی؟ مدادت نیوفته ها!...

و من اینجوری بودم که... .____. 

(ولی بیاید درگوشی یه چیزی بگم. من خودکار سفید خیلی استفاده می‌کنم. در واقع نقاشی بدون خودکار سفید اصلا یه چیز ناقصه برای من. و حتی مامانم تاکید کرده بود که خودکار سفیدمو حتما با خودم ببرم. آخرشم خودکار سفیدمو جا گذاشتم <: ...

سر جلسه:

من: *خب بذار کفشاشو سیاه کنم...*

من: *خب حالا بذار بنداشو با خودکار سفید مشخص‌تر کنم...*

من: *وایسا ببینم...*

من: *نـــانـــــــی؟؟؟!!!*

*...And that was the moment that she realized... She fucked up*

آره دیگه._. )

یه چیز دیگه ای که خیلی برام جالب بود این بودش که مراقبا خیلی سخت‌گیری نمی‌کردن. نمی‌دونم حوضه ی ما فقط اینجوری بود یا چی ولی بچه ها سر جلسه حتی با هم حرف هم زدن یکی دوبار. یا مثلا خیلی به طرز نشستنت گیر نمی‌دادن. خودم  بلند شدم و سرپا رنگ کردم یه قسمتاییو...

همین دیگه D: ...

امروزمم اینجوری گذشت... و لازمه ذکر کنم اگه مامانم فکر کرده وسایلشو برای امتحان *قرض گرفته بودم* و *قراره بهش برگردونم* سخت در اشتباهه^-^...

 

 

اوممم... یه چیز دیگه!

اینو تو چنلم گذاشته بودم ولی گفتم اینجا هم بذارم...! (البته اونی که اونجا گذاشته بودم فیلتر داشت عکسش... این نداره^^)

شب پرستاره ی ونگوگ رو کشیدم^-^

2 روز طول کشید رنگ کردنش D:

 

 

پی‌نوشت: سه شنبه با هیونگ رفته بودم بیرون. پارک رفتیم، خرید کردیم و پیتزا لمبوندیم^-^... یه عالمه راه رفتیم@-@... 

پی‌نوشت: می‌دونستید کیدو چند روز پیش با دوست دخترش قرار گذاشت؟(:< تازه نمی‌دونید که... قراره بره خونشون چند روز بعد(:<... *تاریخچه ی سرچ گوگل: برای نوه ی خود چه اسمی انتخاب کنیم؟*

پی‌نوشت: دیشب یه حس درویشی خاصی داشتم. یه پرتره از شجریان توی اتاق سنتور بابام بود که به فنا رفته بود و آورد دادش به من که ترمیمش کنم. در واقع یه نقاشی مدادرنگی تبدیل به یه اتود شده بود در این حد داغون._. و منم درست وقتی که نشستم رنگش کنم زارت برقا رفت'-'... با نور شمع رنگش کردم XD...

پی‌نوشت: اممم... هیچی ولش کن._. ...