کتاب هایی هست که هرگز تمامشان نمی کنم. بازی هایی هست که هرگز تمامشان نمی کنم و فیلم هایی هست که آخرشان را نمی بینم. هرگز.
گاهی لحظه هایی پیش می آید که به شکل عینی با هرگز رو به رو می شویم و تحملش از توانمان خارج است.
یک بار سعی کردم با هرگزِ خارج از توانم مقابله کنم؛ وقتی که متوجه شدم توی مجموعه ی موسیفی ام آهنگ هایی هست که احتمالا دیگر هرگز نمی شنومشان. رفتم سراغ رایانه ام و یک فهرست از تک تک آهنگ ها ساختم، 3628 آهنگ بود که 223/6 ساعت طول می کشید تا تمام شود. چند روز گیرش بودم، ولی بعد حوصله ام سر رفت.
برای همین حالا افسوس می خورم. برای آهنگ هایی افسوس می خورم که دیگر هرگز به گوشم نمی خورند. برای کلمه ها و داستان هایی که روی صفحه های تا ابد بسته خوابیده اند. برای پانزدهمین سال عمرم افسوس می خورم و این که هرگز، از همین الان تا آخر دنیا، نمی توانم آن طور که باید تمامش کنم. نمی توانم برگردم و دوباره زندگی اش کنم؛ این بار بدون کاپیتان و طوطی و قرص ها و روده های بدون بندکفشِ آشپزخانه ی سفید پلاستیکی. ستاره ها تاریک می شوند و دنیا به آخر می رسد، و این سال بر نمی گردد.
این همان وزنه ای است که به مچم زنجیر شده و از هر لنگر دیگری سنگین تر است. این هرگز خارج از توانی است که باید باهاش رو به رو شوم. هنوز نمی دانم درونش ناپدید می شوم یا راهی پیدا می کنم تا ازش عبور کنم.
-چلنجر دیپ از نیل شوسترمن
خب... من برای بار دوم چلنجر دیپ رو خوندم. عادت مسخره ای که دارم اینه که اگه از یه چیزی خوشم بیاد قطعا باید بیشتر از یه بار بخونمش. یا ببینمش. اینم خاطر نشان کنم که بار اول نتونستم چلنجر دیپ رو تا آخر بخونم، ولی خب میدونستم موضوع از چه قراره برای همین وقتی وارد حالتی به نام لایف بلاک شدم تصمیم گرفتم بخونمش. درسته که من مثل کیدن به سمت عمیق ترین نقطه ی دنیا نمیرم... ولی حداقل تا این حد میدونم که اینطور نیست که همیشه و همیشه داخل اتاقم نشسته باشم. احتمالا مغزم همیشه در حال سفره. برخلاف قدیما. نکنه منم مریض روانی ام؟!
بخوام صادق باشم مدت طولانی ای بود که هیچ کتابی نخونده بودم. بعد از این همه مدت کتاب خوندن و بو کردن ورق های کاهی کتاب خیلی حس خوبی داره... موافق نیستید؟
بگذریم... کتابیه که به شدت پیشنهاد میدم بخونیدش. خودم علاقه ی وافری به کتاب هایی دارم که در مورد افرادیه که بیماری های ذهنی دارن. روح و روان آدم همیشه برام یه چیز عجیب و مرموز بوده که همونقدر که شگفت انگیزه، ترسناکه. درست مثل چلنجر دیپ. یازده کیلومتر پایین تر از سطح دریا... عمیق ترین نقطه روی زمین(=...
حرف خاصی ندارم که بگم تا ترغیب بشید بخونیدش. فقط میگم باید بخونیدش. همین!
اینم بدونین که این کتاب سه تا جایزه برده.
پی نوشت: در این دوران بلاکی علاوه بر این، النور و پارک رو هم تموم کردم. بخوام صادق باشم اصلا انتظاراتمو برآورده نکرد. فکر میکردم جالب تر باشه... پایانش رو هم دوست نداشتم. شاید چون بیش از حد واقع بینانه نوشته شده بود. شایدم مشکل از منه که همیشه دوس دارم چیزای فانتزی و غیرواقعی بخونم. چیزایی که حتی اگه جادویی هم نباشن، با دنیای واقعی فاصله دارن.
پی نوشت: سوتی دادن با میکروفون روشن ویژگی ارثی تو خانواده ی ماست. امروز داداشم تو کلاس زبانش سوتی داد^^
پی نوشت: آخرین باری که هیونگ و کیدو رو دیدم 17 آبان بود. یکشنبه دوباره قراره ببینمشون^^ خوشحالم.
پی نوشت: خیلی دلم میخواست تیکه های بیشتری از کتاب رو بذارم! ولی مطمئنا پست خیلی طولانی میشد. شاید بعدا توی پست های دیگه ای گذاشتمشون^^