همیشه همون حرفای تکراری.
یه مشت انتقاد که خودم بهتر از اونا بهشون آگاهم.
و سرکوفت هایی که هیچ راه حلی پیشنهاد نمیدن.
که تمام مشکلات رو تو یه چس دلخوشی ای که دارم میبینن.
و بهم میگن بهش نیازی نداری.
و باید دور بریزیش.
پس بفرما بگو اون حفره ای که ایجاد میشه رو با چی پر کنم که هم خدارو خوش بیاد هم بندشو؟
شاعر میگه:
زاهدی گر گویدت از باده نوشی توبه کن
جرعه ای در کام جانش ریز گو خاموش کن
باشه.
ولی این کار ازم بر نمیاد.
و این غم انگیزه.
- Maglonya ~♡
- سه شنبه ۲۰ آبان ۹۹