اراده یه چیزه، انگیزه یه چیز دیگه!

مامانم بهم میگه سست شدم و انگیزه ندارم. نه برعکس من انگیزه دارم... اراده ندارم. صبحا بین ساعت 5:30 تا 5:50 چشمامو باز میکنم ولی تا 8 تو رخت خوابم. 

اراده ی بیدار شدنو ندارم. 

شایدم... اراده ی بیدار شدنو دارم، ولی انگیزشو نه...

مثل رابطه ی ایمان و عمل که تو کتاب دینی خوندیم. انگیزه و اراده هم بدون هم نمیتونن وجود داشته باشن. یا یه مثال ساده تر... قطب های ان و اس آهنربا!

اصلا آهنربایی نداریم که فقط یه قطب داشته باشه... ان و اس محکم و عین کنه و یا شاید حتی بدتر به هم چسبیدن و تو نمیتونی از هم جداشون کنی. 

یه فرق اساسی بین بار های الکتریکی و قطب های آهنربا هست. 

قطب های آهنربا وابسته ی همن. نمیدونم اسمشو عشق بذارم یا چیز دیگه. به هرحال رابطه ی بینشون خیلی قویه. 

ولی بار های الکتریکی چی؟ کافیه از میدان الکتریکی هم خارج بشن. اون وقت اگه حتی یکیشونو بکشی اون یکی یادش نمیاد یه زمانی این طرفا یه بار دیگه وجود داشته.

دارم از رابطه حرف میزنم.

زمین یه آهنربا ی بزرگه و چیزایی که اطرافمون اتفاق میوفتن بیشتر از چیزی که احتمالا تصور میکنیم به هم مربوطن. 

یه چیزی مثل کارما.

یا اثر پروانه ای.

اصن به قول قدیمیا، دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. 

وقتی یه آهنربا بشکنه، سریع یادش میاد که باید یه قطب دیگه براش وجود داشته باشه. حالا سوال من اینه...

اگه من یه آهنربا رو از سمت ان بشکونم، تیکه ی جدید هنوز دوتا قطب داره. ولی آیا اون قطب اس جدیدی که به قطب ان قدیمی چسبیده، همون قطب اس قدیمیه؟ یا یه قطب اس جدید؟

نمیتونید قانعم کنید که همون قطب اس قدیمیه. چون جدیده. میدونم که جدیده. قطب اس قدیمی هنوز تو دست چپمه. 

گفتم آدم خرافاتی ای هستم؟

خب آره هستم. ولی باید به رابطشون توجه کنی... آهنربایی که این همه دم از رابطه ی سفت و محکم میزد الان چیکار کرده؟ مگه اون قطب ان نبود که میگفت بدون قطب اس میمیره؟ حالا که قطب اس تو دست چپ منه، چرا با نیروی دستم نمیجنگه؟ چرا برای رسیدن به قطب اس قبلیش اونقدر تقلا نمیکنه؟

استفاده از کلمه ی تقلا براش اشتباهه. اون حتی خواهش نمیکنه. چرا باید برگرده پیش قطب اس قدیمی؟ 

وقتی میتونه یکی جدیدشو داشته باشه؟

این دنیا از ریشه پر از دوز و کلکه. یادت نرفته که کره ی زمین یه آهنربا ی بزرگه؟

اول داستان... اینطور به نظر میومد که بار های الکتریکی چقدر نمک نشناسن! همون باری که چیزای اطرافشو جذب خودش میکرد اگه یه مقدار مشخصی ازش فاصله بگیری کلا ولت میکنه. و بله. بار مثبت و بار منفی هیچ وابستگی نسبت به هم ندارن و کاملا مستقلن. 

اولش درد داره نه؟ وقتی دور و اطراف بار الکتریکی میپلکی، با نهایت زورش سعی میکنه به سمت خودش بکشتت. با هر نیرویی مقابله میکنه، وزن اصطکاک، بعضا مقاومت شاره و امثال اینا. حاضره هرکاری کنه که انرژی پتاسیل الکتریکیتو بره بالا. فقط میخواد کنارش باشی... ولی وقتی از حد خارج میشی... وقتی زیادی دور میشی... دیگه براش مهم نیست کی هستی و چیکار میکنی. 

شاید حتی یادش میره یه زمانی برای به دست آوردنت چه تقلایی میکرده. شایدم تظاهر میکنه که فراموش کرده. به هرحال مهم نیست. میره سراغ چیزای جدیدی که تو میدان الکتریکیشه. و برگشتن و برنگشتن تو یا هر جسم خارج از محدوده ی دیگه ای براش مهم نیست.

هرچی که هست... بار الکتریکی دروغ نمیگه.

از وقتی قدم به این دنیا گذاشته گفته که من مستقلم. 

من به هیچکدومتون نیاز ندارم.

بدون شما هم نمیمیرم.

ولی آهنربا چی؟

گفت ان بدون اس میمیره. 

زنده نمیمونه.

ولی این یه ایهامه. آهنربا نگفت کدوم ان و کدوم اس. 

جدید یا قدیم؟

اگه آهنربا این همه به وفاداری اعتقاد داره... اگه اینقدر میگه که ما به هم محتاجیم و باید کنار هم باشیم، چرا وقتی ان و اس رو از هم جدا میکنم سعی نمیکنن برگردن پیش هم؟

چرا نمیخوان با نیرویی که داره از هم جداشون میکنه مقابله کنن؟

به جاش چیکار میکنن؟

میرن سراغ قطب های جدید. ان قدیم یه اس جدید پیدا میکنه. و اس قدیم یه ان جدید. 

یه سری چیزا ذاتیه.

بعضیا از جنس آهنربا ان. اگه تا پوست و استخون هم شکنجشون بدی ذاتشون عوض نمیشه. شاید با دیدن چند قطره خون بگن غلط کردم... بگن برمیگردم پیشت. بگن اصن هرچی تو گفتی!

آره اتفاقا. دلقکا هم میخندن ولی من دلقکای زیادی میشناسم که پشت ماسک گوجه ایشون دارن گریه میکنن. چه فرقی میکنه که آهنربا چی میگه؟ گفتارش فقط یه فرکانسه! یادت که نرفته فرکانس ها چجوری رفتار میکنن؟

نباید بذاری برانگیختت کنن... باید بشنوی ولی فراموش کنی. به سلول های خاکستری بگی این پیام های زرد رو بریزن دور. فقط اینجوریه که هورمون ها اغتشاش نمیکنن.

شاید بپرسی چرا دارم اینو بهت میگم؟

اینبار نمیذارم متعجبم کنی. چون حتی پروانه ها هم نمیتونن برانگیختم کنن. دیگه ازت انتظار ندارم که خودت بفهمی. باید صریحا بهت بگم. بگم که حتی اگه آهنربا رو تا اتم هاش تجزیه کنی، بازم ان ها قدیم دنبال اس های قدیم نمیرن. چون همیشه اس های جدیدی هست. 

اصلا چرا باید این همه زحمت بکشن تا به قدیمیا برسن؟

وقتی همیشه قطب مخالف جدید هست؟

اگه همه چی مثل قبل بود... اینو تو گوش چپت میگفتم. ولی بذار بلند بلند بگم تا خوب یادت بمونه...

حالا که اینقدر از آهنربا متنفر شدی... باید یه چیز دیگه هم ازش بدونی.

باید بدونی همونطور که چیزی به اسم میدان الکتریکی وجود داره، میدان مغناطیسی هم وجود داره. لابد اونی که اینارو ساخته فکر کرده تبعیض میشه اگه فقط بار الکتریکی میدان داشته باشه.

ولی همونقدر که هابیل آدم خوبی بود، قابیل شیاد بود.

هرچقدر که بار صادق باشه، آهنربا دو رو عه.

آدمای آهنی، اونایی که خونشون بوی آهن میده و قلبشونم آهنیه، واقعا آهنی نیستن. آهنربایی ان. 

نباید تو محدوده ی میدان مغناطیسیشون چرخ بزنین. 

آهنربا ها حریصن مثل بار الکتریکی هرچیزی که تو میدان باشه رو جذب میکنن. با نهایت وجود!

ولی یه فرق مهمی بینشون هست. درست به بزرگی فرق بین هابیل و قابیل.

وقتی وارد میدان الکتریکی میشی، میدونی که اگه بری اون بار الکتریکی نمیمیره. میدونی که بهت نیازی نداره. پس اگر بعد از این که رفتی نگرانت نشد، ناراحت نمیشی.

ولی آهنربا چی؟

ان و اسی که دستشونو به هم دادن به دنیا درس وفاداری میدن.

پیش خودت میگی حتما آهنربایی که مدام دم از پایداری میزنه، کنارت میمونه و بدون تو وجود نداره. اگه تو اس باشی، اون انه. 

دیگه خیالت تخته و به راحتی ازش فاصله میگیری. به خودت میگی چیزی نیست. ان بهم وفاداره. 

ولی تو تنها اس روی زمین نیستی. ان به اس وفاداره. نه تو.

اگه دور بشی، میره سراغ اس جدید. اسی که در دسترسه، نزدیکه و رسیدن بهش انرژی زیادی نمیخواد.

دستشو میده بهش. به همون اس جدید.

تو رو به کل فراموش میکنه.

و به بقیه کسایی که وارد میدانش میشن درس صداقت میده...