۲۳ مطلب با موضوع «چیز هآی پیشنَهآدی» ثبت شده است

Challenger deep

کتاب هایی هست که هرگز تمامشان نمی کنم. بازی هایی هست که هرگز تمامشان نمی کنم و فیلم هایی هست که آخرشان را نمی بینم. هرگز.

گاهی لحظه هایی پیش می آید که به شکل عینی با هرگز رو به رو می شویم و تحملش از توانمان خارج است. 

یک بار سعی کردم با هرگزِ خارج از توانم مقابله کنم؛ وقتی که متوجه شدم توی مجموعه ی موسیفی ام آهنگ هایی هست که احتمالا دیگر هرگز نمی شنومشان. رفتم سراغ رایانه ام و یک فهرست از تک تک آهنگ ها ساختم، 3628 آهنگ بود که 223/6 ساعت طول می کشید تا تمام شود. چند روز گیرش بودم، ولی بعد حوصله ام سر رفت.

برای همین حالا افسوس می خورم. برای آهنگ هایی افسوس می خورم که دیگر هرگز به گوشم نمی خورند. برای کلمه ها و داستان هایی که روی صفحه های تا ابد بسته خوابیده اند. برای پانزدهمین سال عمرم افسوس می خورم و این که هرگز، از همین الان تا آخر دنیا، نمی توانم آن طور که باید تمامش کنم. نمی توانم برگردم و دوباره زندگی اش کنم؛ این بار بدون کاپیتان و طوطی و قرص ها و روده های بدون بندکفشِ آشپزخانه ی سفید پلاستیکی. ستاره ها تاریک می شوند و دنیا به آخر می رسد، و این سال بر نمی گردد.

این همان وزنه ای است که به مچم زنجیر شده و از هر لنگر دیگری سنگین تر است. این هرگز خارج از توانی است که باید باهاش رو به رو شوم. هنوز نمی دانم درونش ناپدید می شوم یا راهی پیدا می کنم تا ازش عبور کنم.

-چلنجر دیپ از نیل شوسترمن

 

خب... من برای بار دوم چلنجر دیپ رو خوندم. عادت مسخره ای که دارم اینه که اگه از یه چیزی خوشم بیاد قطعا باید بیشتر از یه بار بخونمش. یا ببینمش. اینم خاطر نشان کنم که بار اول نتونستم چلنجر دیپ رو تا آخر بخونم، ولی خب میدونستم موضوع از چه قراره برای همین وقتی وارد حالتی به نام لایف بلاک شدم تصمیم گرفتم بخونمش. درسته که من مثل کیدن به سمت عمیق ترین نقطه ی دنیا نمیرم... ولی حداقل تا این حد میدونم که اینطور نیست که همیشه و همیشه داخل اتاقم نشسته باشم. احتمالا مغزم همیشه در حال سفره. برخلاف قدیما. نکنه منم مریض روانی ام؟!

بخوام صادق باشم مدت طولانی ای بود که هیچ کتابی نخونده بودم. بعد از این همه مدت کتاب خوندن و بو کردن ورق های کاهی کتاب خیلی حس خوبی داره... موافق نیستید؟

 

بگذریم... کتابیه که به شدت پیشنهاد میدم بخونیدش. خودم علاقه ی وافری به کتاب هایی دارم که در مورد افرادیه که بیماری های ذهنی دارن. روح و روان آدم همیشه برام یه چیز عجیب و مرموز بوده که همونقدر که شگفت انگیزه، ترسناکه. درست مثل چلنجر دیپ. یازده کیلومتر پایین تر از سطح دریا... عمیق ترین نقطه روی زمین(=...

 

حرف خاصی ندارم که بگم تا ترغیب بشید بخونیدش. فقط میگم باید بخونیدش. همین!

اینم بدونین که این کتاب سه تا جایزه برده.

 

پی نوشت: در این دوران بلاکی علاوه بر این، النور و پارک رو هم تموم کردم. بخوام صادق باشم اصلا انتظاراتمو برآورده نکرد. فکر میکردم جالب تر باشه... پایانش رو هم دوست نداشتم. شاید چون بیش از حد واقع بینانه نوشته شده بود. شایدم مشکل از منه که همیشه دوس دارم چیزای فانتزی و غیرواقعی بخونم. چیزایی که حتی اگه جادویی هم نباشن، با دنیای واقعی فاصله دارن.

پی نوشت: سوتی دادن با میکروفون روشن ویژگی ارثی تو خانواده ی ماست. امروز داداشم تو کلاس زبانش سوتی داد^^ 

پی نوشت: آخرین باری که هیونگ و کیدو رو دیدم 17 آبان بود. یکشنبه دوباره قراره ببینمشون^^ خوشحالم.

پی نوشت: خیلی دلم میخواست تیکه های بیشتری از کتاب رو بذارم! ولی مطمئنا پست خیلی طولانی میشد. شاید بعدا توی پست های دیگه ای گذاشتمشون^^

 

  • ۹
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۱۷ دی ۹۹

    !Overprotected Kahoko

    پس گفتی میخوای از پیکاسو جلو بزنی؟

    ولی خوب یادمه که شنیده بودم پیکاسو یه عالمه زن داشت. ینی میخوای از پیکاسو هم بیشتر زن بگیری؟ اینقدر چشم چرونی؟

     

    چینین اتفاقات ژذابی معمولا همیشه رخ نمیدن.

    امروز با اختلاف جز مسخره ترین روز های زندگیم بود. دقیقا دو ساعت و یه ربع خواب موندم... یه خواب عجیب و مسخره هم دیدم که نمیدونم چی باید بگم در موردش... ذاتا من از قدیم الیام خواب های مبثت هیژده طوری زیاد میبینم، و این مورد با این که اصلا آثاری از بینزاکتی توش نبود، خیلی واقعی به نظر میومد و بعد از این که بیدار شدم و به خوابم فکر کردم، یه جیغ خفیف کشیدم و یه سیلی ژیگول به خودم زدم! حتی نمیخوام در موردش حرف بزنم... این دیگه چه سمی بود؟!

    امروز اصلا مود درس نداشتم ولی دلداری های مامانم و بذله گویی های بابام باعث شد حداقل تکالیفمو انجام بدم. دیروز مشاور زنگ زده بود و برنامه ای که تمام طول سال خیلی عالی و گوگول ازش پیروی کرده بودم و نتیجه ی خیلی خوبی هم ازش گرفته بودم رو از بیخ و بن زیر سوال برد... بهش اعتماد دارم، حداقل بیشتر از پشتیبان قلم چی که دفه ی قبل اصلا بهم زنگ نزد!...

    و خب میخوام به حرفش گوش کنم و مثل بچه ی آدم یا به عبارتی بچه ی کنکوری برنامه ریزی کنم!

    امروز تقریبا فقط کتاب خودم... مقداری هم تضاد سیرک تایپ کردم... امیدوارم بتونم تا قبل از پایان تیر این چپتر رو تموم کنم. 

    و اتفاق پشم ریزونی هم که افتاد این بود که...

    اگه یه داداش، مخصوصا یه داداش کوچیکتر تو خونه داشته باشین به احتمال زیاد درک میکنین مشت و لگد های بیمعنی چه وضیتی رو ایجاد میکنن! من و داداشم واقعا مثل وحشیا با هم رفتار میکنیم... هم من هم اون. ممکن نیست نگاهمون به هم بیوفته و یه لگد تو شیکم هم نزنیم!... و این یه وضعیت کاملا معمول توی خونه ی ماست. حتی یادمه یه بار یه جوری با داداشم به جنگ بی دلیل پرداخته بودیم که پریودم یه هفته زودتر شروع شد|: 

    خلاصه... امروز بعد از این که چنتا مچ فورتنایت زدم ازش خسته شدم، این اواخر حتی فورتنایت هم حال نمیده. وقتی که خواستم پاشم، خیلی با اقتدار و انیمه طور ژاکتمو در آوردم که بکوبم رو صورت داداشم که کنارم نشسته بود، چنان با ضرب تکونش دادم که از دستم در رفت و خورد به لوستر و قشنگ پیاده شد||||:...

    یدونه از این آویزونی های شیشه ایش افتاد روی پارکت و شانس آوردم که نشکست و مامانم داشت ناهار درست میکرد و بابامم داشت ذرت هارو دون میکرد (برای ذرت مکزیکی*-*)

    منم خیلی نامحسوس با لرزش دستم مقابله نموده و رفتم از اتاق چهارپایه آوردم و خیلی محافظه کارانه وصلش کردم سر جاش... و اینگونه شد که کسی با خبر نشد^-^(البته ما داداشمو آدم حساب نمیکنیم^-^)

    انی وی...

    انتظار ها به سر رسیده!...

    بالاخره اومدم در مورد سریالم بنالم... یوح*-*

     

     

    پی نوشت: ذرت پخته خیلی خوشمزست. حتی از ذرت مکزیکی هم بهتره^^

    پی نوشت: اسرا... هیچی -.-

    پی نوشت: اوه ور یو آر؟ اوه ور یو آر؟...

    پی نوشت: دارم فک میکنم چی میشد اگه میتونستم از اون بنتو هایی که تو عکس هست بخورم؟

     

    http://s12.picofile.com/file/8402603484/98e5b49dc058cadec9763efbea6d5bd0.jpg

  • ۹
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۲۱ تیر ۹۹

    ٌW, The second world

    http://s12.picofile.com/file/8399170100/eceaccee8c92ecb0d0e075bf80ebd84a.jpg

    *رو پسر من دست بلند نکن دختره ی بی ترادب »:|*

    راستش رو بگم خودمم نمیدونم بافتن این همه خزعبلات به هم چه معنی ای میتونه بده، ولی از وقتی که اومدم بیان تصمیم گرفتم کلا برام مهم نباشه پست هام چقدر بی هدف و بی جهتن، کلا میخوام بگم این وب صرفا جهت ثبت احوالاتمه نه چیز دیگه XD

    اهم اهم...

    به مناسبت پایان امتحان نفرین شده ی شیمیمون همت نموده و طی یه حرکت خافان دبلیو رو تموم کردم D=...

    حالا من از اون آدمایی نیستم که کی درام خیلی نگاه کنه ها،... ولی خب خیلی دوسشون دارم D=...

    و این دبلیو به نظرم با اختلاف میتونه یکی از بهترین کی درام های ساخته شده باشه... عاح... خیلی عر زدنیه((("=...

    نمیدونین که چقدر توش گریه کردم آخه|:

    کلا داستان اینجوریه که هی میره بالا... میاد پایین|: ینی مثلا تو شروع یه قسمت همه چی خراب و داغونه... بعد خیلی حرفه ای همه چی خوب میشه، بعد پنج دیقه مونده به آخر اون قسمت دوباره ریده میشه|:

    پایانشم با این که خیلی خوش نبود... ولی راضیم کرد... به قرآن اگه بلایی سر پسرم میومد سر هرچی اوه سونگ مو و کوفت و زهرماره رو میبریدم|: اعصاب ندارم من... با پسرم شوخی نکنید عه »:|...

    من تو کی درام رو هر پسری کراش بزنم، اون دیگه کراشم نیست... جز فرزندانمه، الانم چول پسرمه رو حرف منم حرف نباشه»:|

    ینی اینجوری که این بدبخت هر قسمت زخم و زیلی میشد و هی تیر میخورد و هی میمرد و هی زنده میشد من هررر قسمت فقط التماس میکردم چولی پسرم نمیر من با زحمت بزرگت کردم XD

     

    پی نوشت: من خیلی دقت کردم، کره ایا دبلیو رو "دابریو" تلفظ میکنن با تاکید خاصی روی حرف ر XD

    پی نوشت: یون جو (دختری که در عکس مشاهده مینمائید) بعضی جاها خیلی شبیه سانا ی توایس میشدD=... باور کنین... از یه زوایا ی خاصی عین خواهر دوقلو میموننD=

    پی نوشت: این جریان فرزندان من فقط در مورد شخصیت های مذکر کی درام صادقه، خواستم فقط اشاره کنم فک نکنین کراش های انیمه ایمو پسرم صدا میکنم|: فقط گفتم که در جریان باشین|:

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۸ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۱۵ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: