میدونم میدونم!
ولی راستشو بخواین خودمم هیچ ایده ای ندارم که چرا الان و در این ساعت دارم این پست رو میذارم. شاید پیش خودتون فک کنین نت نداشتم، برعکس خیلی هم داشتم((=
شاید بگین چون درس و کار و زندگی داشتم و فردا قراره امتحان بدم، بهتره بدونین اونقدرا هم امروز درس نخوندم((=...
شاید هم الان این سوال به ذهنتون بیاد که پس دقیقا چه غلطی کردی امروز؟ و من با افتخار تمام در گوش دنیا فریاد میزنم که هیچی! البته اگه از کلاس آنلاینم فاکتور بگیریم... که اگه لایو نبود همونم میگرفتم میخوابیدم|:
اصن دو روزه یه احساس کوفتگی خاصی دارم... نمیدنم چرا، دیروز که سردرد داشتم امروزم اصلا حس هیچ کاری رو نداشتم. الان دوتا موضوع خیلی مهم (البته مهم برای من) هست که میخوام در موردشون حرف بزنم... متنها نمیدونم کدوم رو اول بگم((=...
این شاخ های مجازی رو دیدین؟ مخصوصا تو اینستا، اینایی که از نفس کشیدنشونم استوری میذارن... حس میکنم همینجوری پیش برم این وب رو هم تبدیل به همچین جایی میکنم|: و خب موضوعات مهمی هم که گفتم در موردشون میخوام حرف بزنم دقیقا همینجوری ان...
میدونم ممکنه یه کم طولانی به نظر بیاد... ولی این مسئله یه جورایی از دیروزه که داره اذیتم میکنه((=...
الان روز هیفدهم شرح حال نویسیه، نمیدونم سوال امروز چقدر با یکی از اون موضوعاتی که توی این پست میخوام بهش اشاره کنم ارتباط داره، ولی ولم کنین.. بذارین تو حال خودم باشم ((=...
پی نوشت: ترکیب شیر و چای معمولی با یه مقدار شکر از خفن ترین ترکیبات ممکنه((=
پی نوشت: این که اینقدر دیر دارم اینو مینویسم واقعا رو اعصابمه|: