#6

 

رونین با خود فکر کرد خیلی عجیب است! چطور ممکن است کسی به اندازه ی او از مرگ جان سالم به در برده باشد و این قدر میل به زندگی در او قوی باشد؟ آن هم بعد از این که انواع بلا ها بر سرش آمده بود، چیزی نمانده بود که خاکستر شود، له شود، تلف شود، سرش از تنش جدا شود و یا بلعیده شود! او همیشه اتفاقاتی را که در ماموریت های قبلی اش افتاده بود، به یاد خواهد داشت، اما دیگر ارواح کشته شدگان او را نخواهند آزرد.

اژدها گفت:«کاری که تو در این موقیت انجام دادی، بسیار به موقع بود رونین! تو همیشه شاگرد خوبی بودی!»

 

و همانا جوگیری را درمانی نیست XD

یه چند وقتی میشد کلا روز اژدها رو بسته بودم گذاشته بودم کنار ولی بعد از این که تو پست قبلی راجبش نوشتم یهو دلم تنگ شد و رفتم تا ته خوندمشXD

و خبر خوش این که رونین نجات پیدا کرد و زنده موند *-* هورا *-*...

 

http://s13.picofile.com/file/8398873042/88483cbdc955657576afdae81f9b7262.jpg

  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    روز نهم

    http://s13.picofile.com/file/8398837584/f57614bbd6304a665ce592ad3ac42a71.jpg

    میدونین بدترین اتفاقی که واسه یه بدبختی که امتحانو خونده میتونه بیوفته چیه؟

    من امروز دوتا امتحان داشتم، شیمی و ریاضی. و تصمیم گرفتم که فقط شیمی رو بدم و به معلم ریاضیم بگم به خاطر شیمی دیگه نمیتونم ریاضی بخونم. اونم قبول کرد و خلاصه از چهارشنبه تا همین نیم ساعت پیش همه چی خوب بود.

    منم کلی شیمی خوندم و آماده امتحان و این حرفا. دیشب حدودا ساعت یک شب دیدم اینترتمون تموم شده. صب با کلی بدبختی بابامو راضی کردم دوباره زودتر از موعد شارژ کنه و همون موقع فهمیدم که امتحان شیمی امروز لغو شده||:

    ینی...

    من ریاضیمو ول کردم که شیمی بخونم که حذف شد همین چند دیقه پیش||:

    خدایا منو گاو کن... گاو نمیکنی یه بزی شتری گوسفندی چیزی|:

    هوف...

    اشکال نداره اصن... میرم بازم میخونم تا چهارشنبه یادم نره دیگه|:

    حالا خوبه شیمی جز درسای مورد علاقمه وگرنه این به جای پست شرح حال نویسی میشد پست وصیت قبل از خودکشی -_-

     

    نمیدونم جدیدا چم شده صبحا خیلی خسته میشم، امروزم دیرتر از چیزی که برنامه داشتم بیدار شدم، تازه اونم اگه مامانم بیدارم نمیکرد احتمالا هنوز خواب بودم، به هرحال...

    امروز روز نهم شرح حال نویسیه و هوا خنک تر از دیروزه ولی همچنان آفتابی و کور کنندست|:

     

    پی نوشت: این دفعه گل رز آوردم تو اتاقم، مطمئنم گل رز دیگه حساسیت زا نیست >_<

    پی نوشت: آهنگ چینی گوش میدید؟ نمیدید؟ نه؟ واقعا که...

    *Drunken dream of the past را پلی میکند و مطمئن است که هدفون به مقدار کافی شارژ دارد*

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    روز هشتم

    http://s12.picofile.com/file/8398739818/ae46982c736c960b78aa28819edf9cf0.jpg

    به شخصه واقعا از آدمایی که با غلط املایی چیزی رو مینویسن بدم میاد.

    یه سری املای درست یه کلمه رو بلد نیستن یا یه عده هم صرفا جهت خنده و مسخره بازی با غلط املایی مینویسن، با این دسته کاری ندارم ولی یه سریا هستن دقیقا املای درستو میدونن ولی بازم غلط مینویسن اونم نه برای مسخره بازی، توی یه متن کاملا جدی!

    دیشب تو اینستا یه دختره یه پستی گذاشته بود که اصلا با مضمون پستش کاری ندارم، ولی توی کپشن یه سری چیزایی رو با جدیت تمام نوشته بود، میدونین چی شد، من براش کامنت گذاشتم که دختر خوب! "لهن" دیگه چیه آخه|: "لحن" درسته...

    و خب شروع کرد توضیحات الکی که قرار نی اینجا امتحان املا بدم و همین که فهمیدی منظورم چیه کافیه!

    میدونین من فارسی رو خیلی دوس دارم، با این که اصلا زبون کاملی نیست و با این که حتی زبان مادریمم نیست بازم دوسش دارم و بدم میاد از کسایی که اینجوری زبونی که باهاش حرف میزنن رو میبرن زیر سوال!

    اگه قرار بود هرکی هر کلمه ای رو هرجور عشقش میکشه بنویسه چون رو کیبورد دستش راحت تر روی اون حرف رفته واقعا دیگه املا و دستور فارسی اصلا برای چی به وجود اومده بود؟

    پس اصلا برای چی تو الفبا ح و ه داریم که صداشون یکیه؟ با بدتر، ث ص س |: ظ ز ذ ض ... اگه املا و طرز نوشتن کلمات مهم نبود که یدونه از هر حرف کفایت میکرد!

    میدونین این یه نمونه کوچیک بود، با اینطور آدما زیاد برخورد داشتم و هر دفه هم خیلی منطقی باهاشون حرف زدم که اشتباهشونو درست کنن ولی یه عده کلا معلوم نیس تو مغزشون چیه، طلبکار میشن|:

    یه نمونه دیگش کسایین که الفبای فارسی رو ننگ میدونن و فینگلیش مینویسن چون حروفات انگلیسی باکلاس تره|:

    ینی دقیقا رو اعصابمن این موجودات، دیدنشونم فشار خونمو میبره بالا|:

     

    بگذریم...

    *نفس عمیق*

    امروز روز هشتم شرح حال نویسیه و هوا هم ابریه، همونطوری که دوست دارم((=

    پی نوشت: همچنان آفت دهان خر است.

    *به دنبال آسایش روان خویش موزیک لایت و ملایمی پلی میکند و چای را هورت میکشد*

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Maglonya ~♡
    • يكشنبه ۱۱ خرداد ۹۹

    روز هفتم

    http://s13.picofile.com/file/8398631550/49d1623260b84c4eb10991a756befcb5.jpg

    نام نام...

    این چند روز اخیر شدیدا دارم تلاش میکنم زندگیمو روی یه روتین مرتب بندازم و کارامو پیش ببرم. و خب تا حدودی موفق بودم! البته الان که به تختم نگاه میکنم میبینم اولین مرحله که مرتب کردن تخته رو هنوز انجام ندادم، ولی بیاین فاکتور بگیریم چون من هیچوقت تختمو مرتب نمیکنم|:

    کار بیخودیه به نظرم آخه...

    چون من کلا یه موجود تخت-میز نشینم|: 

    نصف روز رو تختم، نصف روز پشت میزم|: اصلا این دوتا جا زیستگاه من محسوب میشن؛ برم جای دیگه استقرار کنم تلف و تباه میشم و به قول خودمون "نسلیم کَسیلَر" ... منقرض میشم '-'

    این دو روز اخیر هوا به طرز ناجوری گرم شده که واقعا از حد تحملم خارجه|: روانی میشم وقتی هوا گرمه، الانم دارم بخار میشم|:

    *البته همزمان دارم چای داغ میخورم، تاثیری که تو دمای بدنم نداره نه؟!|||:*

    ولی اگه بخوام از جنبه ی مثبت نگاه کنم این هوا باعث شده گلای حیاطمون باز کنن، جلوی پنجره ی من یه عالمه گل محمدی هست که من ریخت و قیافشونو خیلی دوس دارم مخصوصا این که صورتی ان XD

    دیروز مثلا خواستم مثل این بلاگر های باکلاس تو اتاقم گل بذارم و یه صفایی به زندگیم بدم ولی بوی گل محمدی همه جارو برداشت و شدیدا حساسیت زا واقع شد تا جایی که چشمام از قرط سوختن داشتن از کاسه در میومدن|:

    رسما داشتم کور میشدم|:

    البته هنوز تو اتاقن ولی نمیدونم چشمای من سازش پیدا کردن یا چی...

     

    در هرصورت امروز روز هفتم شرح حال نویسیه، و خب موضوع این دفعه خوب و جالبه ((=

    پی نوشت: چای لیمو خیلی خوشمزست، کلا چای خیلی خوبه|:

    پی نوشت: به این نتیجه رسیدم من آدم بی جنبه ای هستم و صبا فقط باید آهنگ بیکلام گوش کنم وگرنه میوفته تو مغزم و بیرون نمیره|:

    *یوتیوب را بازمیکند*

     

  • ۸
  • نظرات [ ۶ ]
    • Maglonya ~♡
    • شنبه ۱۰ خرداد ۹۹

    روز ششم

    http://s13.picofile.com/file/8398530292/8ec19f7727a6ee99a13e12d922d45c94.jpg

    بذارین یه چیزی رو روشن کنم، همونقدر که دیشب برای آزمون امروزم نگران بودم، الان به یه ورمه!

    نمیدونم این اواخر چرا اینقدر مودی شدم، شاید به خاطر اینه که برنامه های امتحانیم کلا قر و قاتی شدن و دیگه هیچی سر جاش نیست حتی برنامه ی درسیم که حتی اگه اجراش نمیکردم حداقل برنامه سرجاش بود!

    به هرحال...

    من آدمی ام که خواب خیلی رو مود روزانش تاثیر میذاره برا همین همیشه باید خوابم کافی باشه، با این وجود دیشب ساعت دو خوابیدم و امروز به طور اتوماتیک ساعت شیش و بیست دیقه بیدار شدم. و دقیقا تا ساعت هشت و نیم خب که چی؟ گویان یه سقف خیره شده بودم '-'...

    *الان بیدار شدم، خب که چی؟!*

    مامانم دیروز یه تیکه کاغذ که هزار دفه تا شده و داغون شده بود برام آورد. فهمیدم یکی از نامه هاییه که وقتی بچه بودم براش نوشته بودم((=...

    چون دختر خوبی نبودم کلی عذاب وجدان داشتم و معذرت خواهی کرده بودم تو اون نامه XD

    غلط های املاییم دیدنی بودن '-'... طبلیق... سیع... خودم پاشیده بودم از خنده XD

    مامانم گفت ببین بچگیات چقدر واسه چیزای کوچیک خودتو ناراحت میکردی و معذرت خواهی میکردی!

    خندیدم...

    و گفت بهتره الان تلاشتو بکنی. چون اگه آینده ی خودتو تباه کنی هرچقدر که عذاب وجدان داشته باشی یا نامه بنویسی نمیبخشمت((=...

     

    امروز روز ششم شرح حال نویسیه.

    چون ذاتا آدم گزافه گویی هستم و اگه حرف زدن رو شروع کنم دیگه جمع نمیشم، فک نمیکردم کسی از این نوشته ها لذت ببره، ولی میبینم که باعث شدن حال بعضیاتون بهتر بشه و این یه دنیا برام ارزش داره((=...

    پی نوشت: نگین نگران نباش، هر وقت خواستی میتونی باهام حرف بزنی;)

    پی نوشت: آفت دهان خر است.

    *آهنگ بیکلامی پلی میکند*

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹

    #5

    خیلی ساده و گذرا بهش اشاره میکنم تا به عمق فاجعه پی ببرید.

    با این که تمام روز میدونستم امروز پنچ شنبست، الان فهمیدم که فردا جمعست! 

    اینجوری که الان یادم افتاده که من فردا یه آزمون شیتی از تمامی درسام دارم در حالی که الان ساعت یک و بیست دقیقه صبحه...

    زیبا نیست؟!

    http://s13.picofile.com/file/8398510150/19830c6e1b9b1868f4436395c5207222.jpg

  • ۷
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • جمعه ۹ خرداد ۹۹

    #4

    در رابطه با پست قبل باید اعلام کنم که...

    هلیا جان تو یه بیشوهور واقعی هستی، اینو از ته دلم گفتم بی همه چیز XD

     

    http://s12.picofile.com/file/8398440734/f65f1a57670f451885d4e1bf4d4c7327.jpg

  • ۶
  • نظرات [ ۱ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

    روز پنجم

    http://s13.picofile.com/file/8398435650/e2ed696e43657f0da7a9e4102f1da3db.jpg

    اول از همه یه معذرت خواهی به هلیا بدهکارم بابت دیشب، ولی خب اون فقط یه چالش بود و تو اصلا منتظر نموندی که بهت بگم این یه شوخی شیتیه و در جا آفلاین شدی و الان معلوم نیست کدوم گوری هستی '-'... خاک تو سرت'-'...

    امروز بر خلاف چهار روز قبل اراجیف زیادی ندارم که قبل از پرداختن به سوال بخوام بنویسم، ولی متاسفانه حس میکنم اگه اول پست ور نزنم پستم لخت به نظر میاد |:...

    دارم تمام تلاشمو میکنم که عادت های ماه رمضونمو کنار بذارم و به موقع بخوابم و زود بیدار شم، امروزم ساعت هشت بیدار شدم، کلا پیشنهاد من اینه که وقتی چشاتونو باز کردین چنتا حرکت کششی بزنین معجزه مینمایه '-'...

    الان دقیقا اون آفتابی که دوس دارم روی گلای نارنجی حیاطمون افتاده، و منم نمیدونم چرا گرممه در حالی که تا نیم ساعت پیش داشتم میلرزیدم از سرما |:

    خوشبختانه یا بدبختانه تو یه چالش 30 روز تنبلی ننماییم و آدم باشیم و درس بخوانیم شرکت کردم و امیدوارم که یه ذره رو فرم بیام، چون دوشنبه دوتا امتحان دارم و مطمئن نیستم که برای دومی بخونم یا نه|":

    و خب امروز طبق هدف گذاری هام باید شیش ساعت یا بیشتر درس بخونم، امیدوارم وا نرم چون امروز کلاس هم دارم...

    یاح...

    و عذاب وجدان چالش دیشب هنوز تو تنم مونده|:

    این بچه فک کنم باورش شد|:

    فک نمیکردم اینقدر بازیگر خوبی باشم|:

     

    پی نوشت: توت فرنگی هارو همیشه با آب نمک بشورین، به خاطر خودتون میگم باور کنین '-'

    پی نوشت: یکی دیگه از کویین های پاپ ایندیلاست، شک نکنین((=...

    *Tourner dans le vide را گوش میکند و عر میزند*

     

  • ۴
  • نظرات [ ۳ ]
    • Maglonya ~♡
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

    روز چهارم

    http://s12.picofile.com/file/8398360900/4d037dc19809242bc330ad13dcd252c2.jpg

     

    امروز رفتم مدرسه((=

    ما امتحاناتمون غیرحضوریه و به جز دو سه تا درس معلما حذف کردن امتحانتشونو و گفتن که بر اساس فعالیت هامون و نمرات مستمر بهمون نمره میدن.

    به هرحال...

    امروز دوازدهما رو دیدم که برای امتحانات حضوری اومده بودن. منم که فک کنم تنها موجودی بودم که برای رفع اشکال رفته بودم. 

    خلاصه کارم که تموم شد پیاده اومدم خونه.  و خب میشه گفت روز خوبی رو شروع کردم.

    وقتی داشتم میومدم خونه هم دو رنگ جدید از ماژیک های مورد علاقم به علاوه ی یه جامدادی که یه مدت میخواستم بخرمش رو خریدم((=

    هیچی مثل لوازم تحریر جدید منو سرحال نمیاره، یه مغازه ی لوازم تحریری هم دقیقا جلوی در مدرسمون هست که اسمش آیندگانه، من و دوستام همیشه اونجا پلاسیم و حتی اگه پول نداشته باشیم میریم از منظره لذت میبریم ((=...

    چه بسا دفعاتی که رفتیم اونجا و با گریه برگشتم به خاطر این که همه چی گرونه و پول نداریم بخریم و چه بسا دفعاتی که از دست اون زنه که فروشندست اعصابمون خورد شده و دفعاتی که پشمامون بنا به دلایل مختلف ریخته هم کم نبوده((=...

    خلاصه یکی از خاطره انگیز ترین جاهای دوران دبیرستانمه. تازه امروز دوتا از دوستام *فاطمه و فاضله* رو دیدم اونجا((=

    یادم میاد اون موقع که مدرسه باز شده بود و گفته بودن برای رفع اشکال میتونیم بریم اسرا بهم گفت که اگه بدون اون برم آیندگان خونم حلاله XD

    منو ببخش اسرا ((": 

    ولی تقصیر خودت بود که امروز نیومدی '-'... گاو '-'...

    علاوه بر این، یه کتاب فروشی هم سر راه خونمون هست، اسمش بهروزه((=

    میشه گفت هشتاد درصد کتابامو از اونجا میخرم، و بهم گفته بود که آخر هفته شمشیر شیشه ای رو میاره، و به خاطر همین کل راه عر زنان به سمت بهروزرفتم، ولی بسته بود ((":...

    من دلم برای میون تنگ شده اه ((":...

     

    امروز روز چهارم شرح حال نویسیه و قابل ذکره که هوا بازم آفتابیه و امروز هم کلی عرق کردم((=

    پی نوشت: توصیه من اینه که هیچوقت با بستنی شکلاتی پشت لپ تاپ نشینید چون یک دستی تایپ کردن خر است.

    پی نوشت: صدای لیسا خداست اصن(("=

    ولم کنید برم بمیرم اه(("=...

    *Gurenge را پلی میکند*

    *سپس به عر زدن ادامه داده و انقباض ماهیچه های متصل به پشم هایش را حس میکند*

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • Maglonya ~♡
    • چهارشنبه ۷ خرداد ۹۹

    روز سوم

    http://s13.picofile.com/file/8398249176/8995722b85b3b9fdbcdf01feb6dd9b0b.jpg

    بعد از دیدن استقبال قابل توجه دوستام از پست روز دوم چالش شرح حال به طرز معجزه آسایی انرژی گرفتم.

    چون اصلا انتظار نداشتم اینطوری برخورد کنن و خوششون بیاد به این دلیل که قبلنا از وبلاگ خیلی خوششون نمیومد و باید میچلوندیشون تا بیان و این داستانا((=...

    به هرحال...

    اسرا جان امیدوارم این پستو به موقع ببینی که بعدش به خودت نگی که چرا صبح ندیدمش؟!

    هرچند میدونم الان احتمالا هوا رفته رو اعصابت چون مثل دیروز ابری نیست و آفتاب در اومده((=...

    حقیقت اینه که من آفتاب صبحو دوس دارم. اون آفتابی که وقتی هوا خیلی سرده در میاد و شعله های ضعیفی داره ولی به حد کافی گرمه و البته چشم آدمو کور نمیکنه!

    خونه ی ما از این شیشه رنگی قدیمیا داره((=...

    و وقتی آفتاب طلوع میکنه نور از اون شیشه ها رد میشن و نور های رنگی روی دیوار و گلا و گلدونا و فرش و مبل هامون میوفته((=...

    و چون من عاشق این صحنه ام همیشه سعی میکنم زود بیدار بشم تا طلوع آفتابو ببینم((=... 

    و کم خوابیمم با خواب بعد از ظهر جبران میکنم دیگه...

    خلاصه میخوام بگم اون آفتابی که ازش متنفرم و اعضا و جوارهمو به خون بالا آوردن وادار میکنه هم بعضی وقتا قشنگ میشه، البته تا وقتی که کورم نکنه((=...

    در هرصورت امروز روز سوم شرح حال نویسیه و موضوعشم جالبه. چون قبلا هم یه اشاره هایی بهش کردم. 

    و برام جالبه که از سال های قدیم حرف بزنم. 

    سال هایی که شاید خودمم چیز زیادی ازشون یادم نمیاد.

     

    *از حرص تمام شدن شارژ هدفون، صدای تبلت را تا ته زیاد میکند و آهنگ Colors - Holsey را پلی میکند*

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۵ ]
    • Maglonya ~♡
    • سه شنبه ۶ خرداد ۹۹
    زندگی مثل یه نمایشه که از قبل هیچوقت براش تمرین نکردی، پس آواز بخون، اشک بریز، برقص و بخند و با تمام وجودت زندگی کن قبل از این که نمایش بدون هیچ تشویقی تموم بشه [= ...

    -چارلی چاپلین

    *:・゚

    ~ما هیچوقت فراموش نمی شیم^^*

    *:・゚✧

    𝖂𝖊 𝖜𝖎𝖑𝖑 𝖗𝖎𝖘𝖊 𝖆𝖓𝖉 𝖘𝖍𝖎𝖓𝖊,
    𝕽𝕰𝕯 𝖆𝖘 𝖙𝖍𝖊 𝖉𝖆𝖜𝖓.

    :☆*・'

    *'I LOVE YOU 3000'*

    :*:・゚

    ~名前のない怪物~
    *Namae no nai kaibutsu*

    *:・゚✧

    ☾ STAN LOOΠΔ ☽

    ♫•*¨

    ,Dear me
    I know you're tired. but you can handle this. The future me is waiting, Don't make her disappointed.
    .With love, me
    3>
    نویسنده:
    پیوندها: