همیشه به این فکر می کردم که چقدر خودخواهانست این که بخوای بمیری. 

این که بخوای وجود نداشته باشی و بعدش اهمیتی ندی که با رفتنت چه بلایی سر اطرافیانت  می آری. 

ولی جدیدا شرایط بدجوری داره می زنه تو ذوقم. و راستش به نظرم کار خوبی می کنه چون همون بهتر که این باور های توهمی هرچه سریعتر از بین برن.

آخرش که چی؟ 

چرا همیشه وقتی کسی می میره مردم یادشون می افته باید بهش اهمیت بدن؟ چرا وقتی یکی می میره براش گل می آرن؟ برای روحش آرزوی شادی می کنن؟ به خاطر مراسم کفن و دفنش از دور ترین شهر ها می آن؟ 

تازه وقتی مرد دلشون تنگ می شه؟ تا حالا کجا بودن؟ 

چرا وقتی که داشت داغون می شد به دادش نرسیدن و براش آرزوی شادی نکردن؟ وقتی زنده بود بیشتر به اون دسته گل نیاز نداشت؟ وقتی زنده بود بیشتر به بودن کنار کسایی که رفتن جاهای دور نیاز نداشت؟

چرا تا وقتی زنده بود به خودشون اجازه می دادن هر تهمت و هر قضاوتی رو نثارش کنن ولی حالا که مرده می گن مرحوم چه آدم خوبی بود؟ وقتی زنده بود بیشتر به کلمات محبت آمیز نیاز نداشت؟ 

آره حقشونه سختی بکشن. حقشونه دلتنگی بکشن. حقشونه عزادار باشن. 

همیشه فکر می کردم این که بخوای بمیری ولی هیچ توجهی نداشته باشی که اطرافیانت بعد مرگت چه حسی پیدا می کنن زیادی خودخواهانه و ظالمانست.

ولی حالا می فهمم که اشتباه بوده. اگه وقتی زنده ای اهمیتی بهت نمی دن، چرا تو باید بعد مردن بهشون اهمیت بدی؟

 

 

پی نوشت: خیر، فعلا قصد ندارم بمیرم.