همین الان از شر آزمونم خلاص شدم... آخیش...
واقعا من به این نتیجه رسیدم تو آزمون های آنلاین هیچی به اندازه اون بخشی حال نمیده که گزینه ی "پایان آزمون" رو میزنی فرقی نمیکنه در چه حدی قهوه ای کرده باشی آزمونو"-"...
دیروز با این که تا اون حدی که از خودم انتظار داشتم درس خوندم و به اون هدف گذاری شیتی پشتیبانم رسیدم همچنان احساس میکنم دارم کم میذارم...
بابا دیروز گفت که شاید امروز بریم بیرون، فندقلو ای چیزی... تا یه کم حال و هوامون عوض بشه ولی امروز یه جوریه که انگار اصلا همچین حرفی زده نشده، جوری بیخیال نشسته که حتی به مامانمم خبر نداده XD
صبح قبل از آزمون از مامانم پرسیدم کجا قراره بریم؟
مامانم چشماش چپ شد ینی چی کجا قراره بریم؟|:... و خب بعدشم که خیار شدم...
سیستم خونه ی ما اینجوریه که از داخل خونه ی ما به حیاط خونه مادربزرگم راه هست. و خب خونه ی قبلی ما هم طبقه پایین خونه مادربزرگم بود که سال پیش عوضش کردیم.
الان دیگه اون خونه قبلیه حکم انباری رو داره و لباسایی که شسته شدنو اونجا آویزون میکنیم. دیشب رفته بودم لباسارو آویزون کنم؛ همراهشم هدفون گذاشته بودم داشتم عر میزدم D=...
بعد آغا... چراغ یهو شروع کرد پر پر زدن، رفته رفته اونقدر شدید شد که انگار قشنگ یه نفر اونجا وایساده داره روشن خاموشش میکنه|: منم برگام ریخت سریع اومدم بالا|:...
وحشتناک بود... تازه داشتم باترفلای گوش میکردم|:...
اهم... دیروز روز سوم چالش نقاشی بود^-^
پی نوشت: اسرا به Secret story of the swan علاقه نشون داد و گفت آیزوان در حین کیوت و سافت بودن خیلی خفنهD=
پند اخلاقیش اینه که کلا در زمینه آهنگ به من اعتماد کنین D=...
پی نوشت: مامانم قند قهوه ای خریده، ولی اصلا مزه قند نمیده"-"... خیلی شیرین تره=^=
پی نوشت: Everyday I love you را پلی کرده و برای لهجه ی وی وی عزاداری مینماییم(("=